حاکم نیشابوری
حاکِمِ نِیْشابوری، ابـوعبدالله محمدبن عبدالله ضَبیّ طَهمانی (ربیعالاول 321- صفر 405 / مارس 933 - اوت 1014)، محدث پرآوازۀ ایرانی و صاحب کتاب معروف المستدرک علی الصحیحین.
طهمانی از انساب معروف در منطقۀ خراسان بود و حاکی از نسب بردن حاکم به ابراهیم بن طهمان است (فارسی، 5؛ سمعانی، 4 / 88). شهرت فراوان او به ابنبَیَّع هم احتمالاً به سابقۀ شغلی خاندان وی در داد و ستد مربوط میشود (نک : همو، 1 / 432). حاکم دورههای اولیۀ آموزش را در دیار خود سپری کرد؛ بهویژه باید توجه داشت که در سدۀ 4ق / 10م، نیشابور از مهمترین مراکز علمی در قلمرو سامانیان بود و مجالس علم و بحث و مناظره رونقی فراوان داشت (مقدسی، 323).
آنگونه که در منابع آمده است، قدیمترین آموزش حاکم به 330ق / 942م مربوط میشود (ذهبی، سیر ... ، 17 / 163). او نزد بسیاری از مشایخ طراز اول دیار خود و سرزمینهای مجاور از بلاد خراسان و ماوراءالنهر و نیز بزرگان عراق و حجاز دانش آموخت. در منابع روایی از شمار بسیار زیاد استادان وی یاد شده است. در میان انبوهی اسامی نامآوران آن زمان، میتوان به نام برخی از آنها اشاره کرد، مانند ابوبکر نجار، ابوعلی نیشابوری، محمد بن علی مُذکِّر، ابوالعباس اَصَمّ، ابوبکر بن اسحاق ضبی؛ اما در شمار خیل عظیم راویان و آموزندگان دانش حاکم، نام بزرگانی مانند دارقطنی، ابوبکر بیهقی، ابن ابیالفوارس، ابوبکر بن خلف شیرازی، ابوالعلا واسطی و بسیاری دیگر به چشم میخورد. برخی از کسانی که خود از استادان وی بودهاند، همچون ابواسحاق مُزَکی و احمد بن ابوعثمان حیری به دلیل اینکه حاکم دارای اسانید عالی بود، از وی روایت کردهاند.
در نگاه تاریخی، حاکم در 334ق در نیشابور در محضر ابنحبان استملا میکرد و در 341ق / 952م به عراق رفت (ذهبی، همان، 17 / 163-165؛ سبکی، 4 / 156-157)، وی در 355ق / 966م در ماوراءالنهر بود و سپس در 359ق در زمان دولت سامانی، آن هنگام که ابونصر محمد بن عبدالجبار عُتبی در مقام وزارت بود، قضای نیشابور به وی محول گردید. گویا حاکم گرایشی به منصب قضا نداشت؛ چه، وقتی که پس از نیشابور، قضای جرجان نیز به او پیشنهاد شد، نه تنها نپذیرفت، بلکه در کوتاه زمانی به سرعت، به سمت غرب به سرزمین عراق روانه گشت و در 360ق / 971م در آن دیار حضور پیدا کرد. با توشۀ دانش خراسانی، حضور او در عراق و شهرهای حجاز، عملاً وی را در مسیری قرار داد که به یکی از قطبهای اصلی در حلقههای تعلیم بدل گشت. او در آن دیار در 367ق ملازمت ابنمظفر و دارقطنی را یافته بود (ابنعساکر، 228؛ ابنخلکان، 4 / 281؛ سبکی، 4 / 158).
حاکم در علوم قرآنی توانا بود و علم قرائت را از احمد بن اسماعیل صَرّام و ابوبکر محمد بن عباس بن امام در خراسان، و از ابوعیسى بکار بن محمد در بغداد، و ابوعلی نقار در کوفه فراگرفت (ابنجزری، 2 / 185). وی همچنین علم فقه را نزد ابوسهل صعلوکی، و فقیهانی چون ابوبکر احمد بن اسحاق صبغی، ابونضرمحمد بن محمد بن یوسف و ابوالولید حسان بن محمد آموخت (ذهبی، همانجا). در کنار این علوم، حضور او در محافل متکلمان و صوفیان، وی را در علوم عقلی نیز توانا ساخته است، اما به رغم این موارد، حاکم را اصلاً باید محدث و عالم به علم حدیث دانست.
حدیث
در سخن از جایگاه و مقام رجالی حاکم، توثیقات متقدمین در منابع ثبت شده است (همان، 17 / 170-171، میزان ... ، 3 / 608؛ سبکی، 4 / 157- 159). مرتبۀ علمی حاکم در عصر خود چنان بود که همعصرش سعد زنجانی (د 471ق / 1078م) در پاسخ پرسشی از سوی ابنقیسرانی، حاکم را در ردۀ 4 نفر همپایگانِ طراز اول در حدیث عصر خویش یاد کرده است (همو، 4 / 159-160). روایت برخی از شیوخ حاکم از او نیز دلیلی بر همین مدعا ست. وی با سپریکردن دورههای آموزشی و کسب درجات رفیع علمی، نهتنها بهعنوان حلقهای مهم در انتقال دانش پیشینیان مطرح گشت، بلکه به مثابۀ اندیشمندی در صورتدهی علم حدیث بسیار اثرگذار بود؛ چه، فارغ از برخوردهای رجالی دربارۀ او، حاکم را باید مدون و مصنفی در علم حدیث سدۀ 4 و 5 ق دانست.
در میان آثار حدیثی او، آنچه بیشترین اسباب اشتهار بوده، المستدرک علی الصحیحین نام دارد. حاکم به عنوان مؤلف این اثر، نخستین کسی است که توان و امکان آن را یافته است تا بر صحیح بخاری و مسلم، استدراکی تدوین نماید. وی در این مجموعه، شروط بخاری و مسلم را تبیین نمود و عملاً در نسلهای پس از او، کسانی مانند ابنقیسرانی در شروط الائمة الستة (ص 22-23) و حازمی در شروط الائمة الخمسة (ص 35)، در سخن از شروط شیخین، آثار و آراء مدون حاکم را مستند خود قرار دادهاند. با وجود این، گاه برخی انتقادها از وی نیز در منابع آمده است؛ چنانکه در نقدی بر یادکرد این شروط، ابنقیسرانی در مواردی، با تأیید و ارزیابی مثبت از شرط یادشده، خلاف آن را در صحیح بخاری نشان داده و بر آن است که به مَثَل، وجود دو طریق روایی اگرچه نشان از صحت دارد، اما در شمار شروط بخاری نیست (ابنقیسرانی، همانجا).
بحث رجالی و سپس موضوع شروط بخاری و مسلم از مباحث مورد توجه حاکم بوده است؛ چنانکه در المدخل الی الصحیحین، وی با التفات به همین مطلب، ضمن مقدمهای هوشمندانه، در سخن از روات شیخین، بهرهگیری درست از اصطلاحات جرح و تعدیل و عمل بدانها را به عنوان پایه و اساس، در قالب پیششرطی برای ثبت صحیح از سقیم مورد توجه قرار داده است (ص 110-113)؛ و این برخلاف بسیاری همعصران او ست که صرف وجود نام یک راوی در صحیحین را شاخصهای برای جرح و تعدیل افراد میدانستند (برای نمونه، نک : همو، سؤالات ... ، 286).
تألیف کتاب المدخل که پیش از المستدرک صورت گرفته (نک : همو، المستدرک ... ، 1 / 3)، به مثابۀ مشقی برای رعایت تحدید در گزینش احادیث بر مبنای روات است. حاکم در همین راستا آثار دیگری نیز تألیف نمود که تسمیة من اخرجهم البخاری و مسلم (چ بیروت، 1407ق / 1987م)، مُزَکی الاخبار، علل الحدیث، و حتى آثاری مانند سؤالات مسعود بن علی السجزی، و نیز المعرفة فی ذکر المُخَضرَمین از آن جملهاند که نشاندهندۀ میزان التفات وی به این مبحث است (نک : همان، 1 / 24؛ ذهبی، تذکرة ... ، 3 / 1043؛ ابنعساکر، 228).
این نگاه حاکم به کاستی و ناکارآمدی شیوههای مرسوم در آمـوزش و بـهکارگیری حدیث ــ کـه بهطور طبیعی میتواند به عدم تشخیص سره از ناسره منجر گردد ــ وی را بر آن داشت تا به شیوهای مَدرَسی، دانش حدیث را طبقهبندی و مدون سازد؛ کتاب معرفة علوم الحدیث نتیجۀ همین سعی است. در واقع اگر کتاب المحدث الفاصل بین الراوی و الواعی ابنخلاد رامهرمزی در مصطلح الحدیث (چ محمدعجاج خطیب، بیروت، 1391ق / 1971م) را به کناری نهیم، کتاب معرفة در نوع خود نخستین اثر مدون باقی است که مصطلحات و مفاهیم علم الحدیث به دقت در آن تفکیک و تبیین شده است.
در بررسی آثار حدیثی حاکم نیشابوری، فارغ از عملکرد وی به عنوان یک محدث، در تدوین آثاری چون المستدرک، معرفة علوم الحدیث و المدخل، وی آغازگر تلاشی برای پالودن اندیشۀ اصحاب حدیث عصر خود از برخی جزمینگریها بوده است. او بر آن است که در زمان وی، اهتمام فراوان طالبان علم حدیث از یک سو، و دانش حداقلی نسبت به اصول تحدیث از سوی دیگر، بروز برخی بدعتها در اصول سنن را فراهم آورده است (حاکم، معرفة ... ، 1-2). وی با درکی درست از اوضاع جامعۀ خویش بر آن بوده است که برخی کسان با استناد به آثار متقدمان مانند صحیحین، عملاً دیگر روایات و احادیث را به کناری نهاده، آنها را غیرصحیح میدانند. رواج این اندیشه، نهتنها در بادی امر موجب تضییق و تضییع انبوهی از احادیث میگردد، بلکه در نهایت حربهای در دست پیروان مذاهب فقهی و کلامی مختلف در تثبیت مواضع خود خواهد بود (همو، المستدرک، 1 / 2-3). بر همین اساس است که وی در بخش «مذاهب محدثین» از کتاب پرقدر معرفة علوم الحدیث به شیوهای دقیق و عالمانه، میان آراء اعتقادی و شاخصهای حدیثی فرد تفکیک قائل شده، و به تبیین این اندیشه پرداخته که نگاه جزمی خیر و شری، و مثبت و منفی در منطق علم الحدیث شیوهای ناکارآمد است (نک : ص 135 بب ).
حاکم با ابتنای کار بر چنین چشماندازی انبوهی احادیث از قلم افتادۀ بخاری و مسلم را با قید شروط ایشان، در المستدرک آورده است. طبیعی است که با چنین شیوهای، دست کم بخش قابل ملاحظهای از احادیث وارد شده در این مجموعه، با سنت اعتقادی اصحاب حدیث مغایر بوده، و در اندیشۀ کلامی آنها ناصواب مینموده است. همین امر سبب انتقادهای فراوانی از سوی اصحاب حدیث نسبت به نگرش اعتقادی وی، بهویژه دربارۀ گرایش شیعی او شد.
تشیع
حاکم نیشابوری در قالب روایات و احادیث ازقلم افتادۀ صحیحین، انبوهی از روایات در باب اهل بیت(ع) را یاد کرده است که دارای شروط بخاری و مسلم هستند. در میان بسیاری روایات در فضایل امام علی (ع) که در المستدرک آمده است (3 / 107 بب )، بهویژه برخی از آنها به هیچ روی اصحاب حدیث را خوش نمیآمد؛ در این میان، میتوان به مواردی اشاره کرد همچون حدیث غدیر و یادکرد جملۀ معروف «من کنت مولاه فعلی مولاه» (همان، 3 / 109-111)، ذکر «حدیث طیر» که بر اساس مفهوم برآمده از آن، امام علی (ع) عزیزترین آفریدۀ الٰهی به شمار میرود (نک : همان، 3 / 130-132؛ قس: ابنبابویه، 753؛ فتال، 130) و نیز حدیث منزلت (حاکم، المستدرک، 3 / 109، 123؛ قس: کلینی، 8 / 107) که از دیگر موارد نگرانکننده برای اصحاب حدیث بود.
افزون بر اینها، آنچه در بخش «فضائل اهل بیت» با چندین حدیث آورده شده، همۀ آنها به اتفاق دربارۀ امام علی، فاطمه و حسنین(ع) به عنوان مصداق اهل بیت رسول گرامی (ص) سخن آوردهاند (حاکم، همان، 3 / 146-151)؛ نتیجۀ حاصل از این مبحث، زمانی بیشتر جلب نظر میکند که در مجموعۀ حدیث ثقلین مورد توجه قرار گیرد که در آن صورت تأییدی کامل بر معنای ترکیب «اهل بیتی» (یا عترتی) در این حدیث و انطباق کامل آن با معصومین یادشده تواند بود (نک : ه د، ثقلین، حدیث). لذا این گروه از احادیث با طیفی از روایات عامه که دربردارندۀ نام کسان دیگر در شمار اهل بیت (ع) است، هماوردی مینماید. گرایش حاکم به اهل بیت (ع)، در برخی از تألیفهای او ازجمله کتاب فضائل فاطمة الزهراء (ع) هم بروزی جدی دارد (سبکی، 4 / 166؛ آقابزرگ، 16 / 258).
جالب آن است که تنها طریق روایی زیارت جامعه در فرائد السمطین، روایت حاکم است (نک : جوینی، 2 / 179 بب ؛ برای حدیث کساء، نک : ثعلبی، 8 / 40). در این میان کتابی با عنوان مناقب (مفاخر) الرضا (ع) نیز به وی نسبت داده شده است (نک : ابنحمزه، 483، 496، 546؛ ابنشهرآشوب، معالم ... ، 121؛ آقابزرگ، 22 / 327) و احتمال میرود مرویات جوینی در فرائد دربارۀ امام رضا (ع) برگرفته از همیـن اثر بـاشد (نک : 2 / 210 بب ). از منظری دیگر شفیعی کدکنی با نگاهی به سالها پیش از تألیف المستدرک ــ آن هنگام که حاکم در دربار سامانیان حضور داشت و مواردی را بـه سفارت نـزد بویهیان روانـه گشت (نک : ابـنعساکر، 229؛ ابنخلکان، 4 / 281) ــ تمایل شیعی او برای آشتیدادن این دو دربار شیعی و متمایل بـه شیعه را مورد التفات قرار داده است (ص 35-36).
بیگمان مجموعۀ این نشانههای تمایل به شیعه در حاکم، مخالفتهای بسیاری را از سوی متعصبان اصحاب حدیث برمیانگیخت که بازخورد آن در گونههای رفتاری متفاوتی روی مینمود. در برخی منابع ضمن نکوهش، او را شیعه خوانده، و گاه با تعابیری تندتر، اعتقاد او را در حد رفض دانسته، و راه انتقاد را پیمـودهانـد (نک : ابـنجوزی، 7 / 274-275؛ ذهبـی، سیـر، 17 / 174؛ ابنجزری، 2 / 185). در دستهای دیگر از منابع برای توجیه و تطهیر آراء وی و قبولاندن این امر که رعایت دقت و صحت روایی سبب گشته تا او از این دست روایات را در المستدرک بگنجاند، تلاشی صورت گرفته است؛ چه، حاکم از منظر مدافعانش از اهل سنت، به افضلیت ابوبکر قائل بوده است (مثلاً نک : سبکی، 4 / 165). این گروه، دیگرانی را که چنین احادیثی روایت کردهاند، نام میبرند تـا از میزان انتقادها از حاکم کاستـه گـردد (نک : ذهبی، همان، 17 / 168-169). اما فارغ از دو شیوۀ منفعل یادشده، گروه سوم، در مسیری متفاوت برای پالودن این دست روایات، پای به میدان نهادند. ذهبی به بهانۀ اختصار نمودن المستدرک، احادیثی را که دربردارندۀ نشانههایی از گرایشهای شیعی بوده، حذف کرده، و عملاً در قالب تهذیب، اثر نوینی تحت عنوان تلخیص المستـدرک (چ در ذیل المستدرک حاکم، نک : مآخذ) پـرداخته است؛ ملخصی که ابنملقن تکملهای بر آن با عنوان مختصر استدراک الحافظ الذهبی علی مستدرک ابیعبدالله الحاکم نوشته است (8 جلد، چ ریاض، 1411ق).
در برابر شیوههای انتقادی یادشده، به طور طبیعی میتوان انتظار داشت که احادیث و روایات منقول حاکم بهطور گستردهای در منابع شیعی جای یافته، و مورد استشهاد قرار گرفته است (بهجز منابع یادشده، تنها برای نمونه، نک : ابنشهرآشوب، مناقب ... ، 3 / 112؛ جوینی، 2 / 175؛ متقی، 13 / 148؛ نقوی، 9 / 110).
مذهب و اعتقاد
حاکم نیشابوری در منظر فقهی بر مذهب شافعی بود و تألیف کتاب مناقب ( فضائل) الشافعی را نیز در همین راستا صورت داد (ذهبی، همان، 17 / 170؛ سبکی، 4 / 156). اما دربارۀ منظر کلامی او باید به فضای سدۀ 4 و 5 ق در نیشابور توجـه نمود کـه میدان درگیریهای کلامـی ـ اعتقادی اشاعره و کرامیه بود. اشاراتی تاریخی مؤید گرایش اشعری او ست. واقعیت ایـن است کـه در درگیریهای کلامی ـ سیاسی آن عصر، ابنفورک بهعنوان قطب اشاعره و مروج آن در خراسان، پس از خروج از شیراز، به دلیل سعایت و دشمنی شیعیان اهل ری، امکان حضور در آن دیار را نیز نیافت. در این میان یعنی حدود سالهای 366-373ق / 977-983م حاکم نیشابوری، به عنوان عالمی اشعری که در دستگاه امیر ناصرالدولۀ سیمجور، وزیر سامانی، امکاناتی داشت، توانست ابنفورک را به نیشابور فراخواند و موقعیت او را نزد دربار تثبیت نماید (سبکی، 4 / 128).
در واقع حاکم را باید یکی از مؤثران در بسترسازی رواج کلام اشعری از طریق ابنفورک در نیشابور دانست. برهمین مبانی در غالب منابع ازجمله ابنعساکر در کتاب تبیین کذب المفتری نام او را در شمار اشاعره آورده است (ص 228). اما نباید از یاد برد که کتاب وی دارندۀ کلیات اندیشۀ اصحاب حدیث و به طور طبیعی مشحون از احادیثی موهم تجسیم و تشبیه است. در نقطۀ مقابل، در گیرودار مناقشات اشاعره و کرامیه، در دستهای از منابع به یورش کرامیان به منزل و مسجد وی اشاره شده، به حدی که امکان خروج از منزل را نداشته، و برای مدتی تقریباً در حصر خانگی به سر میبرده است (صفدی، 3 / 321؛ سبکی، 4 / 163)؛ تا آنجا که ابوعبدالرحمان سلمی برای رهایی حاکم از درگیری با کرامیه، پیشنهاد نقل حدیثی در فضیلت معاویه و تأیید کرامیه را میکند؛ اگر چه وی از این کار سر باز میزند (همانجاها)، اما با وجود گرایش وی به اشاعره و قرارگرفتن در گیرودار برخی درگیریها با کرامیه، هنگام تألیف تاریخ نیشابور، با سعۀ صدر و تسامحی عالمانه، نسبت به کرامیانی که نام آنها را در جای جای کتابش آورده، بسیار با احترام یاد میکند. او به مثابۀ عالمی بیطرف، نه تنها از کرامیان نیشابوری یا به نیشابور درآمده یاد کرده، بلکه هنگام ذکر نام محمد بن کرام، با نهایت انصاف و ادب و با تکریم از او نام برده است (نک : تاریخ ... ، 157). این کتاب وی در شمار اثرگذارترین آثار در تاریخ محلی این سرزمین، و در واقع پس از تألیف از میان رفتۀ ابوالقاسم بلخی (د 319ق / 931م)، محاسن ( فضائل) خراسان (نک : ابنندیم، 58، 216؛ بیهقی، 21)، کهنترین اثر در این زمینه است. حاکم این کتاب را به درخواست دارقطنی در شناخت هرچه بیشتر رجال آموخته در محافل نیشابور تدوین نمود.
تاریخ نیشابور حاکم حلقۀ نخستین از سلسله آثاری در تاریخ محلی آن دیار است که در طول زمان به کمال رسید. اهمیت این کتاب سبب شده است تا از حدود نیم سده پس از تألیف، مورد توجه دیگر نویسندگان واقع شود و طی چند سده، تکملهها و افزودههایی بر آن صورت گیرد. ابوالحسن عبدالغافر فارسی (د 529 ق / 1135م) با تألیف سیاق یا سیاق تاریخ نیسابور آغازگر این دست آثار بود. ادامۀ این شیوه در سدۀ 6 و 7 ق با «تلخیصی» احتمالاً از ابوعبدالله محمد قاسانی، «انتخاب» ابراهیم بن محمد صریفینی از کتاب عبدالغافر، تلخیص کتاب حاکم از خلیفۀ نیشابوری به فارسی و مختصر تاریخ الحاکم از ذهبی قابل پیجویی است (برای اطلاعات بیشتر، نک : حاج منوچهری، 237).
حاکم در کتاب خود نام بسیاری از عالمان نیشابوری، نیشابوری شده و گذرنده از نیشابور را درج کرده است. اما آنچه بیش از همه توجه را به خود جلب میکند، انبوهی نام زهاد و صوفیان و اهل معرفت است.
مکتب عرفانی خراسان که از سدۀ 4ق به اوج خود رسید و تا اوایل سدۀ 7ق / 13م تداوم داشت، بهویژه در نیشابور به پایگاه و مرکزیت اصلی تصوف اسلامی بدل گشت. حضور حاکم در نیشابور در چنین زمانی تا حد بسیاری او را با اهل تصوف نزدیک ساخت؛ چنانکه آشنایی و دوستی او با برخی معاصرانش همچون ابوعبدالرحمان سلمی، ابوالحسن پوشنجی، ابوعثمان مغربی، جعفر خُلدی، ابوعمرو ابن نجید، ابومحمد جعفر بن نصیر و ابوعمرو زجاجی در منابع یادشده است (فارسی، 6؛ ابنعساکر، 229). وجود نام بسیاری از اهل زهد و عرفان و صوفیـه در تـاریخ نیشابـور حاکم (ص 211، 227 بب ) از سویی مبین کثرت حضور زاهدان و صوفیان مختلف در این سرزمین، و از سوی دیگر بیانگر توجه و التفات حاکم به آنها، به عنوان بخشی مهم از طیف عظیم عالمان آن دیار است. ذهبی در میان دانش آموختگان از حاکم، نام ابوالقاسم قشیری را نیز آورده است ( تاریخ ... ، 123). این در حالی است که در اثر پرشهرت الرسالة، هیچ یاد و نامی از حاکم به چشم نمیخورد. این نکته، قابل درک هم هست، چرا که نوع نگرش حاکم به تصوف همانگونه که در المستدرک هم قـابل مشاهده است (بـرای نمونه، نک : 1 / 28)، نگاهی از سنخ اصحاب حدیث است و نمیتوان انتظار داشت کسی چون قشیری در الرسالة از او یاد کرده باشد. شاید برخی اختلافنظرهای او با برخی اهل تصوف مانند ابوعثمان مغربی نیز بر همین مبانی بوده باشد (ابنعساکر، همانجا). اما نباید از یاد برد که پس از درگذشت حاکم، هنگام خاکسپاری، قاضی ابوبکر حیری از مشاهیر زهاد بر او نماز گزارد (ذهبی، سیر، 17 / 177).
مآخذ
آقابزرگ، الذریعة؛ ابنبابویه، محمد، الامالی، قم، 1417ق؛ ابنجزری، محمد، غایة النهایة، به کوشش برگشترسر، قاهره، 1352ق؛ ابنجوزی، عبدالرحمان، المنتظم، حیدرآباد دکن، 1358ق؛ ابنحمزه، عبدالله، الثاقب فی المناقب، به کوشش نبیل رضا علوان، قم، 1412ق؛ ابنخلکان، وفیات؛ ابن شهرآشوب، محمد، معالم العلماء، به کوشش عباس اقبال آشتیانی، نجف، 1380ق / 1961م؛ همو، مناقب آل ابی طالب (ع)، نجف، 1376ق / 1956م؛ ابنعساکر، علی، تبیین کذب المفتری، بیروت، 1404ق / 1984م؛ ابنقیسرانی، محمد، شروط الائمة السنة، به کوشش طاهر سعود، بیروت، 1408ق / 1988م؛ ابنندیم، الفهرست؛ بیهقی، علی، تاریخ بیهق، به کوشش احمد بهمنیار، تهران، 1317ش؛ ثعلبی، احمد، تفسیر، به کوشش نظیر ساعدی، بیروت، 1422ق / 2002م؛ جوینی، ابراهیم، فرائد السمطین، به کوشش محمدباقر محمودی، بیروت، 1398ق / 1978م؛ حاجمنوچهری، فرامرز، «تاریخ نیشابور»، فرهنگ آثار ایرانی ـ اسلامی، به کوشش احمد سمیعی گیلانی، تهران، 1387ش، ج 2؛ حازمی، محمد، «شروط الائمة الخمسة»، همراه شروط الائمة السنة (نک : هم ، ابنقیسرانی)؛ حاکم نیشابوری، محمد، تاریخ نیشابور، ترجمه و تلخیص خلیفۀ نیشابوری، به کوشش محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، 1375ش؛ همو، سؤالات الحاکم النیسابوری للدارقطنی، به کوشش موفق بن عبدالله بن عبدالقادر، ریاض، 1404ق / 1984م؛ همو، المدخل الی الصحیح، به کوشش ربیع مدخلی، بیروت، 1404ق؛ همو، المستدرک علی الصحیحین، به کوشش یوسف عبدالرحمان مرعشلی، بیروت، 1406ق؛ همو، معرفة علوم الحدیث، به کوشش معظم حسین، مدینه، 1397ق / 1977م؛ ذهبی، محمد، تاریخ الاسلام (حوادث سالهای 141-160ق)، به کوشش عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، دارالکتاب العربی؛ همو، تذکرة الحفاظ، حیدرآباد دکـن، 1388ق / 1968م؛ همو، سیـر اعلام النبلاء، به کوشش شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت، 1406ق / 1986م؛ همو، میزان الاعتدال، به کوشش علی محمد بجاوی، قاهره، 1382ق / 1963م؛ سبکی، عبدالوهاب، طبقات الشافعیة الکبرى، به کوشش محمود محمد طناحی و عبدالفتاح محمد حلو، قاهره، 1383ق / 1964م؛ سمعانی، عبدالکریم، الانساب، به کوشش عبدالله عمر بارودی، بیروت، 1408ق / 1988م؛ شفیعیکدکنـی، محمدرضا، مقدمـه بـر تـاریخ نیشابـور (نک : هم ، حاکم نیشابـوری)؛ صفدی، خلیل، الوافی بالوفیات، به کوشش ددرینگ، ویسبادن، 1381ق؛ فـارسی، عبدالغـافر، سیـاق تـاریخ نیسابور، انتخاب صریفینی، به کوشش محمدکاظم محمودی، قم، 1403ق؛ فتال نیشابوری، محمد، روضة الواعظین، به کوشش محمد مهدی خرسان، نجف، 1386ق؛ کلینی، محمد، الکافی، به کوشش علیاکبر غفاری، تهران، 1391ق؛ متقی هندی، علی، کنز العمال، به کوشش بکری حیانی و صفوت سقا، بیروت، 1409ق / 1989م؛ مقدسی، محمد، احسن التقاسیم، به کوشش دخویه، لیدن، 1906م؛ نقوی، حامد، خلاصة عبقات الانوار، تهران، 1405ق.